آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

دخملی و دندون لق

مبارکهههههههههههههههه. مبارکهههههههههههههههههههه. دیروز عصر با گریه اومدی و گفتی مامانی اومدم نون بخورم دندونم درد گرفت و داره کنده میشه. نگه کردم دیدم دندونت یکمی لق شده. فدات بشم من انشا الله دندونای صد سالگیت رو در بیاری. اولش ترسیده بودی وقتی متوجه شدی که الان موقع افتادن دندوناته خیالت راحت شد و برای اطمینان بیشتر از ماماجی هم سوال کردی. فدات بشم دخمل دندون موشی من     انشاالله وقتی افتاد بزار زیر بالشتت تا فرشته دندون برات هدیه و مژدگونی بیاره ...
31 تير 1394

دخملی و تعطیلات عید فطر94

تعطیلات امسال زیاد بود و ما تصمیم گرفتیم بریم شمال. هواشناسی هم اعلام کرد که هوا این چند روز خیلی خنک میشه و ما خوشحال ظهر چهارشنبه راهی شمال شدیم. اده خلوت و بود و راحت و سریع رفتیم. تو جاده هوا هم بسیار خنک و دلچسب بود. وقتی رسیدیم دو روز از ماه رمضون مونده بود. ولی ما که نمیخواستیم وقت رو از دست بدیم، قرار افطار فردا رو تو پارک جنگلی نور گذاشتیم با عموها و عمه. اون روز خیلی با آریسا بازی کردی به حدی که تا رسیدی خونه خوابت برد. فرداش هم رفتیم فروشگاه تا یه دوری بزنیم. برای فرداش هم قرار دریاچه الیمالات رو با عمو رضا گذاشتیم. شب بارون گرفت و چون مقداری از مسیر خاکی بود ما منص...
31 تير 1394

آرینای شیرین زبون

هنوز هم شیرین زبونی های مخصوص خودت رو داری. مثلا وقتی میخوای منو راضی کنی به حرفت گوش کنم میای و میگی مامانی جونم. شیطونکی، ماماجی رو هم ماج یا ماماج صدا میکنی که با این ابتکار دل ماماجی رو بردی. راستی دیروز که داشتی با بابایی ماشین بازی میکردی یهو گفتی اینجا خط ناسبقته!!!!!!!!!!! (سبقت ممنوع) ما منفجر شدیم از خنده. تازه در ابتکاری جدید با ماشین پورشه منچ بازی میکنی و چون خیلی دوسش داری وقتی شش میاری میدی به اون که مهره بیاره تو بازی و عقب نمونه. ولی خودمونیم بعضی جاها هم سرش کلاه میذاری تا خودت برنده بشی. ...
19 تير 1394

دخملی و کتابخونه

هفته پیش بردمت فرهنگسرا تا عضو کتابخونه بشی. خیلی برات جذاب و قشنگ بود. چهار تا کتاب تحویل میگیری و اول خودت با استفاده از تصاویرش داستان میسازی و برای عروسکا تعریف میکنی. بعد هم بابایی هر شب یکی رو برات میخونه. از این روند که کتاب رو میاری و بعد پس میبری و اونجا از بین کتابها انتخاب میکنی خیلی برات هیجان انگیزه. وقتی متوجه شدی تو کتابخونه نباید بلند صحبت کنی قیافه خجالت زدت دیدن داشت. اینها همه اولین تجربه های زندگی توئه که برای همیشه توی ذهنت حک میشه. ...
16 تير 1394

آرینا و دعا

این چند وقت خیلی سرگرم کلاس زبان هستیم. کم کم داری خوندن و نوشتن رو یاد میگیری و این برات خیلی هیجان انگیزه. هوا هم که حسابی گرم شده و ماه رمضونم هست. هر روز روزه کله کنجیشکی میگیری. کلا تنقلات میخوری بعد سر افطار میگی من روزه کله کنجیشکی بودم. قربونت دل مهربون و کوچولوت برم. شبهاس قدر هم کمی بیدار موندی ولی از زور خستگی غش کردی. خوشحالم بدون اینکه هیچ اجبار و توصیه ای روت باشه به دلخواه میری و مثلا نماز میخونی و قرآن. فرشته کوچولوی خونه ما خدا حفظت کنه انشاالله.   کیستی تو؟ ای بهترین داشته ام........ لذت بودنت را قدر دانم...... شکر که هستی..... ...
14 تير 1394

دخملی و آتلیه 5 سالگی

پنج شنبه با رادین رفتیم آتلیه تا عکسهای قشنگ بگیرید. رادین خیلی اذیت کرد ولی بالاخره چند تا عکس خوب گرفتید. حدود بیست روز دیگه حاضر میشه. شب هم رفتیم خونه ماماجی تا ببا رادین حسابی بازی کنی. اینقدر بازی کردین که هر دو مدهوش شده بودین. وروجکا. رادین هر روز بیشتر بهت وابسته میشه. شب موقع خواب کلی گریه کرد که آرینا نخوابه و وقتی من برق رو خاموش کردم با یه التماسی گریه میکرد که چراغ رو روشن کن آرینا نخوابه. شیطونکی خاله. ...
4 تير 1394
1